×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

کانون اجتماعی-فرهنگی

× من سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملا نوینی هستم. لطفا مرا با گذشته پیوند نزنید.گذشته حتی ارزش به خاطر سپاری ندارد.چه نعمت بزرگی برای بشریت خواهد بود اگر سراسر تاریخ گذشته را به کناری نهیم،همه ی گذشته را به گنجینه ی هزاره ها بسپاریم و به انسان آغاز جدید ببخشیم-آغازی غیر تحمیلی- ودوباره او را آدم وحوا کنیم تا بتواند از صفر شروع کند � انسانی نو،تمدنی نو،فرهنگی نو. �اشو�
×

آدرس وبلاگ من

jahan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/kurdekalhor

ما با تاریخ بیگانه ایم.............

یکی از دردهای مملکت این است که ختی تحصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارند،مسخره تر از این نمیشود که یک نفربه اصطلاح مدعی،یک نفر تحصیل کرده،نداند از دو یا سه نسل قبلش پدرش کیست؟ یادش به خیر در زنگی آبادکرمان ،شبی میهمان مرد دانای بی ادعایی بودم به نام آقای اسدالله زنگی آبادی؛می گفت آمار بگیرید از این جمعیتی که در این مملکت هستند من نمی گویم از روستایی ها،بی سوادها،از بی ادعاها،از همین طبقه ی مدعی و تحصیل کرده،از استادهای دانشگاه که قاعدتا باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند،تا معلمش،مهندسش،دبیرش،یک آمارسرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانواده های دستچین به اصطلاح �شجره نامه� دارند؛این را کم نگیرید فاجعه است. ملتی که تاریخ گذشته اش رانمی خواند و نمی داند ،همه چیز را خودش باید تجربه کند.آیا فرصت این کار را دارد؟آیاعمرش به این تجریه ها کفاف می دهد>ببینید امریکایی دویست و چند ساله وقتی از تاریخش صحبت میکند،با چه احترام و وقاری از آن سخن می گوید،ببینید در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و هکذا مدارس اروپایی. از این دردناک تر نمی شود که تجربه ای را به قیمت گزاف به دست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم،یک نسل،دو نسل می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو روزی از نو. آیا به نظرشما حق با میزبان من نبود؟در یکی از سفرهای خارجی ام آشنایی �خودتبعید�و طبیعتا�ضدنظام�با حرارت می گفت این ها بروند..گفتم بعد؟گفت هرچه می خواهد بشود از این بدتر نخاهد شد. گفتم مطمئنی؟تنها توصیه ای که به این بزرگوار کردم این بود که تاریخ را بخواند.گفتم یادت نرود همیشه برخالف گفته ی تو از هر چیز ی حتی بدترش هم وجود دارد.یادآورش شدم وقتی تازی ها با شعار برادری و برابری به ایران متعلق به امپراطوری ساسانی ونه متعلق به ایرانی حمله ور شدند ،واقعیت ساده ی تاریخی این است که فشارهای هیئت حاکمه با بدبختی ها و نکبت هایی که برای مردم بینوا فراهم کرده بودند ،زمینه ی خوش باوری را برای باور برادری و برابری اهدایی قوم مهاجم از مدت ها قبل فراهم کرده بودند و همین طور شد که تا تفرعن و نژادپرستی و برتری جویی اموی را احساس کند کارش از کار گذشته بود و چاره ای جز تمکین نداشت، آن وقت مجبور شد حدود دویست و پنجاه سال دست و پا بزند تا بالاخره بتواند راه هایی برای رهایی بیابد.حالا هی به یاد یزدگرد باد به غبغب بینداز و آه بکش و نور به قبرش بفرست.آدم محترم!اگرخوب بود که نگهش می داشتی.این چه معنا می دهد که ذرع نکرده پاره می کنی و تازه گناهش را اگر گناهی باشد گردن این و آن می اندازی .حداقل چرا حرمت خود را نگاه نمی داری؟ اگر همه چیز در آن دوران به خیال توطلایی!منحصربه تعدادی مغ از اهورا بی خبرنبود که مانی پیدا نمی شد،مزدک پیدا نمی شد.مزدک وقتی دید اشراف اراضیی کدهقانان را به زور گرفته اند و تمامی ثروتها را برای خود برداشته اند نابرابری در تقسیم نعمت های دنیا را سر منشا ظلم و فساد تشخیص داد،وبرای رفع آن به قیام برخاست،سی سال جنگید وآنقدر پابرهنه و گرسنه دوروبرش را گرفت که قباد به ناچار با او از در سازش در آمد.اگر عدالتی در حداقل قبول مردم جامعه بود که کار مزدک این قدر بالا نمی گرفت. آن وقت ،در مقابل این همه ظلم دربار و هیئت حاکمه ،مزدک مردم را به کشتن شهوات و هوی های نفسانی وامی داشت،مردمان را از کینه و قتل باز می داشت و پیام آور مهربانی و برابری بود. یادمان باشد همیشه از شعارهای یک مخالف حکومت و به گفته ی فرنگی ها �اپوزیسیون�است که می توان به کاستی های آ� حکومت پی برد.ببینید در ایران امروز هرکس می خواهد شعار قشنگ بدهد و مورد توجه قرار گیرد بلا فاصله سراغ�عدالت� می رود،حتی آنهایی که اول کار خود مروج بی عدالتی ها بودند.به این داستان توجه کنید: هنگام خشکسالی بزرگ بسیاری از مردم از گرسنگی بمردند.مزدک گدایان و مستمندان را برار کاخ شاهی گرد آورد و به ایشان وعده داد که آن چه را برایشان لازم باشد فراهم آورد.پس قباد پرسید اگر کسی را تریاق باشد و از مارگزیره دریغ کند سزای او چیست؟قباد گفت مرگ.مزدک به دریوزگان دستور داد تا انبارها را غارت کنند.این غفلت گوشه ای از غفلت امپراطوری ساسانی آن دوره بود داستان مغ ها و انحصاری بودن همه نعمات برای ایشان و جنگ های طاقت فرسا ی متداول همه دست در دست هم می دهند نوبت حکومت یزدگرد که می رسد دیگر پایه و اساسی ندارد که پایدار باشد والا با چهار تا لشکر کشی محدود که با این زودی از پا نمی افتاد.بعد مسئله ی مغول پیش آمد که کم و بیش همه در جریان شروع آن هستید.نخوت و غرور بیجا و دست کم گرفتن دشمن بلایی را به سرمان در آورد که تا حدود سیصد سال گریبان گیر مان بود.می بینید که همین دست کم گرفتن حریف و فراموشی تجربیات قبلی در اوج فلاکت و گرفتاری ایران دوباهره وادارمان می کند صرفا به بهانه ی حمایت از شاهزاده اسکندر میرزا،پسر هراکلیوس تحت الحمایه روسها،در گرجستان وارد جنگهای طولانی بیست و پنج ساله با امپراطوری مطرح و پرقدرت زمان بشویم و حاصلش هم دو عهدنامه ی گلستان و ترکمن چای که تا تاریخ باقی است باعث شرمساری هر ایرانی غیرتمندی خواهدبود.چرا؟ برای اینکه حافظه تاریخی نداشتیم ؛مطلب را باید خودمان تجربه می کردیم .حالا باز بگویید انگلیس ها این آش را برای ما پختند.ببینید من هم قبول دارم که هیچ آدم منصفی ؛با مختصر سواد تاریخی،منکر نقش انگلیسی ها نمی تواند باشد،ولی به موازات آن منکر نقش حضرت خاقان هم نمی شود شد که یک تنه برای تمامی امورات کشور تصمیم می گرفت در حالی که بزرگترین هنرش تزیین ریش بلندی بود و افزایش شمار فرزندان ذکور و اناثش که حتی خودش هم تعداد دقیق آن را نمی دانست.انگلیسی ها هم وقتی بخواهند اعمال نقوذ کنند حداقل در معامله با آدم باشعور مجبورند یک چیز بیشتری بدهند ویک کمتری ببرند.نقش و تاثیر اصلی ما خودمان است. اول من میخواهم این را باور کنیم تا بتوانیم به دیگران بباورانیم.اگر به سراسر این تاریخ نگاه کنید؛با اغماضهای جزئی سراسر آن یک طیف یکنواخت و تکراری و سینوسی است.قبیله ای دچار ظلم وستم،رکود و پس آن رخوت،بی تفاوتی و نومیدی می شود،یک قوم،یک سرکرده،یک جریان،یک همسایه فرصت را مغتنم می شمارد یورش می آورد در دستش شمشیر و در کامش زبان چرب و وعده های فریبنده ولی در کله اش جز به غارت و تاراج به هیچ چیز ریگری نمی اندیشد.یعنی برای فتح فقط زور بازو نیاز است و ویرانی و آتش زدن،چه در این مرحله استطاعت اندیشیدن نه تنها عامل موثری نیست بلکه تا حدودی باز دارنده هم هست.فاتح می شود،قبلی ها را یا می کشد یا فراری می دهد ،جایش می نشیند تا از درون قبیله یک عده که نه شهامت کشته شدن را داشتندونه قدرت یا شانس فرار،به سرعت تغییر شکل میدهند؛بافاتح به صورت کاسه داغتر از آش همداستانی می کنند؛می شوند دست راستش!یحی برمکی در خدمت هارون قرار میگیرد،خواجه نظام الملک می شود همه کاره ی ملکشاه سلجوقی،خواجه نصیرالدین طوسی می شود دست راست خان مغول،میرزاابراهیم کلانتر باهزاردوز و کلک حکومت را از زندیه میگیرد و می دهد به دست قاجاریه،فرقی نمی کند و در همین سلسله ی ابد مدت!قاجاریه میرزاعلی اصغرخان اتابک با سه پادشاه در قبل و بعد از مشروطه کنار می آید.یک چندی به این منوال می گذرد....اما چون تدبیر نیست(واگرهست اختصاصا در جهت منافع شخصی به کار می رود)برنامه ریزی نیست،مدیریت پایدار نیست،درایت نیست خیلی زود شمارش معکوس آغاز می شود. سراسر تاریخ گذشته مان را نگاه کنید گرفتن به همت یک مرد نظامی از هرنوعش انجام می گیرد چون برای گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن،اماوقتی اوضاع آرام شد می بینید که دیگر حتی نادرشاهی که برای ایرانی ی سرافکنده ی بعد از صفویه این چنین اعتباری فراهم آورده قادر به ادامه نیست چون تمرین سازندگی نکرده؛آمادگی و سوادلازم را برای کار ندارد؛بنابراین همان رویه ی نظامی را آنقدرادامه می دهد که مردم برای تامین مالیات مجبور می شوند دخترشان را به ترکمن ها بفروشندووقتی دیگر به جان آمدند باز شروع میشود؛روزازنو روزی از نو،تاسربجنبانی یک مقطع دیگراز رویدادهای تکراری تاریخ شکل گرفته است.به هرحال به این نتیجه میرسیم که اگر نخواهیم همه چیز را دوباره و چندباره تکرار کنیم بایدتاریخ را جدی تر بگیریم. چه باور دارم بدون شناخت دیروز هرگز قادر نخواهیم بود امروز و فردای بهتری برای خود بسازیم. منبع:جامعه شناسی خودمانی مولف:حسن نراقی....................ناشر :نشر اختران
جمعه 25 تیر 1389 - 9:35:32 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم